دل خوش

دریا همه غصه هایش را با من قسمت می کند...مرا با آن شعری همدم می کند که می گفت...پروازرا بخاطر بسپار پرنده مردنی است...و آنگاه .

دل خوش

دریا همه غصه هایش را با من قسمت می کند...مرا با آن شعری همدم می کند که می گفت...پروازرا بخاطر بسپار پرنده مردنی است...و آنگاه .

چرا از مرگ می ترسید ؟

 

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

- مپندارید بوم ناامیدی باز ،
به بام خاطر من می کند پرواز ،
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است .
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است –

مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد ؟
مگر افیون افسون کار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد ؟
مگر این می پرستی ها و مستی ها
برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر دنبال آرامش نمی گردید ؟
چرا از مرگ می ترسید ؟

کجا آرامشی از مرگ خوش تر کس تواند دید ؟
می و افیون فریبی تیزبال وتند پروازند
اگر درمان اندوهند ،
خماری جانگزا دارند .

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هشیاری نمی بیند !

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟
بهشت جاودان آنجاست .
جهان آنجا و جان آنجاست
گران خواب ابد ، در بستر گلبوی مرگ مهربان ، آنجاست !
سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی ست .

همه ذرات هستی ، محو در رویای بی رنگ فراموشی ست .
نه فریادی ، نه آهنگی ، نه آوایی ،
نه دیروزی ، نه امروزی ، نه فردایی ،
زمان در خواب بی فرجام ،
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند !

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که از آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هرجا ” هرکه را زر در ترازو ،
زور در بازوست “ جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید
که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغاها برانگیزند .

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
همه ، بر آستان مرگ راحت ، سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا از مرگ می ترسید ؟

فریدون مشیری

..........................................

۱.اگه بپرسین از دلم میگم گرفتار شماست.

۲.چندی پیش برای پیدا کردن شعری مناسب سراغ اشعار فریدون رفتم.خواستم شعر مورد علاقه ام رو اینجا بذارم اما تو اینترنت متنش پیدا نشد.این شعری همکه گذاشتم یکی از دغدغه های خودمه.که به حال و روز خودم هم می خوره.

۳.پاییز هم داره تمام میشه.خداحافظی باید کرد.پاییز امسال انتهاش با یک عید بزرگ بسته میشه.به فال نیک میگیرم .همیشه به شادی.(البته اگه شادی ای باشه).

۴.امروز عرفه است.هر کی دعا میکته منم فراموش نکنه

۵.تولد حاجی بابام مبارک

۶.خیلی سرم شلوغه.همه چیز قاطی پاتی شده.فعلا سر بسته بمونه.

۷.راست میگن که فکر فکر میاره.کاش تمرکز هم می اورد

۸.شب نشسته ،صبحدم برخاسته

  می برندت زین جهان ناخواسته


 

نظرات 4 + ارسال نظر
فاطمه پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:47 ب.ظ

سلام
والا عرفه شما رو هم دیدیم نشون به این نشون که tvروشن بود.....
زیاد به اون قضیه فکر نکن میدونی که اخرش چی میشه....

منصور جمعه 30 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:44 ب.ظ http://toranj.blogsky.com

به قصه های غریبانه ام ببخشایید !

که من ـ که سنگ صبورم ـ

نه سنگم و نه صبور !



دلی که می شود از غصه تنگ ٬ می ترکد !

چه جای دل که در این خانه سنگ می ترکد !



در آن مقام ٬ که خون از گلوی نای چکد

عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد



چنان درنگ به ما چیره شد ٬ که سنگ شدیم !

دلم از این همه سنگ و درنگ می ترکد


شما باید قلمبه انرژی و شادابی باشی. چه جای حرف مرگ و این چیزا؟!
دعا می کنیم- امیدوارم که مشکلات بخوبی حل شود.

گردو جمعه 30 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:07 ب.ظ

آره به قول مولانا:
بمیرید بمیرید وز این مرز ببرید
که این مرز چو بند است و شما همچو اسیرید
اما اون که مرگ رو بخاطر فرار از این دنیا می خواد نمی دونم میشه گفت که از مرگ نمی ترسه!!!!!

میناآقاخانی دوشنبه 3 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:19 ق.ظ

چی بگم صبح سفیدم مثل شبهای سیاهه
سینه ام زخمی ز سوز شعله غمگین آهه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد